خلاصه عملکرد

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷
  • ۰۴:۴۸

لوکیشن:تو اتاقم 

ساعت 4صبح

بعد از یک ماه اینستاگرام رو از حالت غیر فعال در آوردم و رفتم ببینم ک هم اتاقی هام در چ حد اینستا فعال هستن و بشناسمشون

بعد کلی اینستاگردی ک حجم نت را ب فنا داد اندکی از دوستان را شناختم 

تو اردوی یونی شرکت نکردم بخاطر مخالفت مامان 

ی موردی هست اینکه من از محدود شدن ب شدت تنفر دارم ولی از وقتی ک دانشجو شدم حالا انگار چن ساله هی دارم محدود تر میشم 

حتی مانتو هایی ک خریدمم ب انتخاب خودم نبود الان ک فک میکنم دوست دارم گریه کنم

همش تذکرات میشنوم بابت حجاب و نمازم 😑

بدم میاد از محدودیت 😑

وقتی تو دانشگاه هستم اصلا دوست ندارم کسی بپرسه کجایی هستی و چه رشته ای میخونی

ایضا با هرکی روبه رو میشم تو دانشگاه همین سوال ازم میپرسه

بعد ی فکری ک زده ب سرم اینکه دوست دارم نماینده شم 

ب نظرتون تصمیم خوبی هست اول ترمی؟!


حاشیه ی ترمکی

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۲۰:۰۴

همایش تموم شد و من تنها بودم الف برگشت شهرشون
جز آخرین نفرات از سالن همایش خارج شدم و داشتم به سمت در بیرونی میرفتم ک دوتا دختر جلو مون بودن
چون تنها بودم می خواستم بگم بیاید باهم بریم ناهار بخوریم
چن قدم جلو مون پسرای ترم بالایی واستاده بودن
ی لبخند کثیف و چندشی رو لبشون بود اون دوتا دختر رفتن سمت شون
و باز ناز و ادا باهاشون صحبت کردن پسره همش میخندید
راهم کج کردم رفتم بالای پله ها
بعد چن لحظه لود کردم که عههههه این پسره همون میم بود (همون میم ک باهاش پاییز توصیف کردم)
انقد از هم دور شدیم که حتی دیگ نمیتونم بشناسمش
بدون کوچک ترین توجهی از سالن خارج شدم
برای چند ثانیه چشم تو چشم شدیم خیلی کوتاه 😣
هیچ وقت انقد سبک فرض نکرده بودمش
ولی رفتار امروزش سبک ترین رفتاری ک ی پسره میتونه داشته باشه بود

ب قدری اعصابم خورد شد از دیدنش 

و چون تنها بودم از سالن تا خود دانشگاه کلی راه پیاده داشت 

واس لحظه ای انقد احساس دوری و تنهایی کردم 

ک تمام مسیر هر لحظه دوست داشتم بزنم زیر گریه 


روز همایش

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۱۵:۲۹

صبح از خونه با آژانس راهی سالن همایش شدم و راننده تاکسی سالن همایش رو نمی شناخت
ولی آدرس تقریبی سالن میدونستم و ساعت8:20رسیدم سالن همایش و تازه برنامه شرو شده بود
سالن پر پر بود ولی همکلاسی جدیدم الف برام جا نگه داشته بود
تو اتاق خوابگاه باهم هم اتاقی هستیم
اتاقمون همه باهم رشته هستیم
ولی اصلا دوستام کسایی نیستن که من میپسندم
میم یک دختر همسن خودم هست خیلی آدم سرد وخشکی هست وکلا خسته است و حس هیچ کاری رو نداره
حتی همایش امروز رو هم نیومده بود واصلا ذوق و شوقی برای درس و دانشگاه نداره
الف دوسال از من کوچیک تره و تک فرزند و به شدت وابسته خانواده اش هست و همه کاراش بر عهده ی مادرشه حتی بردن وسایلش ب خوابگاه رفت وامد  وهمه کاراش ولی رابطه ی اجتماعی خوبی داره و میشه باهاش رابطه خوبی داشت ولی لوسه
سین یک دختر شمالی و یک سال از خودم کوچک تره ولی چون راهش دوره تا حالا باهاش برخورد خاصی نداشتم
بخاطر راه دورش همایش امروز رو نیومده بود

میم2:از تبریزه یکسال از خودم کوچیک تره ولی از طرز برخورد و پوشش با من جور نیست ولی دختر مهربونی هست ولی ی جورایی ب دلم نمیشینه

الان در همایشم دارم این پست رو مینویسم و درحال معرفی انجمن های علمی هستن
#لطفا دیگ با مامان وبابا تون نیاید همایش به تعداد دانشجو جا و صندلی هست نه ب اندازه مامان وبابا هاتون
و مورد داشتیم با خواهر برادر کوچک تر هم اومدن دانشگاه 😣
از مضرات اینکه با کوچک تر از خودت بری دانشگاه😑
به. موقع برین دانشگاه تا عذاب نکشید


یک روز قبل همایش

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۰۰:۵۵

فردا همایش مون هست ک ورودی های جدید میان 

لباسام اتو کردم همه چیز عالی خوب آماده شده 

دیروز اومدم شهر دانشجویی امروز عصر وسایلام بردم خوابگاه و تخت بالا نصیبم شد

من زانو مشکل داره و مشکوک ب ارتوروز زانو هستم واسم مشکله تخته بالا ولی تخت پایین تموم شده بوده

وقتی رفتم خوابگاه ی نفر فقط بود بقیه وسایل گذلشته بودن و رفته بودن 

اومدم بیرون .رفتیم دور زدیم 

شهر خلوت خلوت بوی پاییز کاملا حس میشد تو شهر تاحالا انقد عمیق حس نکرده بودم پاییز رو 

بعدم رفتم خونه ی خاله و فردا از این جا عازم سالن همایش هستم 

و ضد حالش ریختن اب جوش روی مچ سمت راست بود ک تاول زد و شد خاطره ی جشن ورودی مون

خیلی خسته دارم مینویسم دوست داشتم با آین ذوق و شوقی ک دارم ثبت شه 

بعد اون همه پشت کنکوری بودن 

هنوزم ی نمه ذوق وشوقش هست

هفت خوان

  • Agnes :)
  • چهارشنبه ۴ مهر ۹۷
  • ۱۲:۳۸

دیروز رفتم یک مانتو و شلوار خریدم 

کلا ی ریتم خاصی داره لباسام مانتو های بلند و با شلوار تنگ 
این سری هم همین روند داشتم 
مانتو هایی که از قسمت کمر میچسبه ب کمرم 
روال همیشگی 
ولی مادر گرام اصرار داشت که مانتو تنگه😶
خوب طبیعتا مانتو های بلند تا آخرش دکمه خور نیستن 
میگفت میبریم تا اخرررررررین ردیف خیاط دکمه میزنه اینجوری برای دانشگاه مناسب نیست 
یا شلواری ک همیشه میپوشم 
ی شلوار پاچه گشاد برام انتخاب کرده بود شما فرض کنید مانتوی بلند با شلوار پاچه گشاد😂
حتی تصورشم خنده دار
خدا بخیر کنه منو و دانشگاه و تیپ دانشگاه و خانواده رو

گاه گاهی اندکی مینویسم ...