برای اولین بار...

  • Agnes :)
  • جمعه ۱۶ آبان ۹۹
  • ۱۹:۱۹

تا جایی که یادم میاد همیشه برام گفتن نه مشکل بود 

اگه رفتار و حرف های  ی دوستی اذیتم میکرد کلی درون خودم خود خوری میکردم ولی جرات نداشتم قاطعانه از خودم دفاع کنم 

یا حتی وقتی تو محل کارم حقوقم به هر دلیلی موجه و غیر کوجه کم پرداخت میشد جراتش نداشتم از خودم دفاع کنم و حتی دلیل اینکار بپرسم همش معذب بودم 

 واین خود خوری رو برای ماه ها سر کوچک ترین چیز تو ذهنم بود و از طرفی حس میکردم کم کم ب جایی رسیده که اطرافیانم وقتی کارشون می افته و جایی گیر

میکنن کسی بهتر از من رو پیدا نمیکنن واس انجام کارشون و بعد غیب میشن یا همون کارای خود خواهانه خودشون انجام میدن 

 

از ترم 2 با یکی از همکلاسی هام که هم اتاقی بودم به شدت از این نقطه ضعف من استفاده میکرد و شده بود راهزن حال خوب من ...

به طوری که تو اتاق بار ها پیش اومد که سرم داد زد یا حتی بدون هیچ دلیلی دو سه روز با من صحبت نمیکرد  و وقتی کارش می افتاد میشدم عزیز ترین کسش 

این ادم تا ترم 5 رو مخ من چه ادم خوبی بود چه ادمی بد ولی برای من یکی از رو مخ ترین افراد زندگیم بود که اجازه داده بودم خیلی جلو بیاد...

ولی این ترم که کلاس مون حضوری بودنش اختیاری اعلام شد و این ادم بخاطر دریافت جزوه یا حتی برای فرض برای مهربانی و دوستی به من نزدیک شد 

و دریافت جزوه کرد با پاسخ نه من مواجه شد 

شاید این خبیثانه ترین حرکتی بود که در عمرم انجام دادم 

و  ی جزوه دادن کار سختی نبود و خیلی کار انسانی بود 

ولی دوست داشتم ادم بد باشم 

دوست داشتم نه بگم 

و اون شب چقد حالم خوب بود که تونستم نه بگم هر چقد حرکت جالبی نبود 

ولی از اینکه حس سو استفاده گری و ساده بودن نداشتم حالم خیلی خوب بود 

این کار طبعات دیگه ای از جمله دل کوچیک و دل سیاه لقب گرفتن در جمع بعضی دوستان نام گرفت 

ولی من اون ادم دل سیاه ودل کوچیک که تونسته نه بگه رو خیلی بیشتر از ی ادم مهربان و انسان دوست و کمک کن  که حس سو استفاده شدن بعدا داره  رو دوست دارم 

 

تا باشه درسی برای بقیه ی اتفاقات زندگی

 

  • نمایش : ۱۱۵
  • Life Rhythm

    آفرین. سعی کن اینو همیشه تو ذهنت تمرین کنی. من واقفم به این ایرادم، اما همیشه یادم نیست... برای همین سیکل معیوب اتفاق میفته

    منم همیشه اینو میدونستم همیشه ام یادم بود
    ولی هیچ وقت نمیتونستم عملیش کنم 
     حتی اون لحظه ای که کار انجام میدادم همش با خودم میگفتم امیدوارم این دفعه ‍پشیمون نشم 
    ولی دوباره همون سیکل معیوب
    صبا ‌

    یکی از دوستام اومده پیشم گله میکرد که هیچ وقت نمیتونه به کسی نه بگه. کلی تلاش کردیم و حرکات روانشناسانه زدیم ولی اثر نکرد. اخرین راه حل این بود که من یه ویس براش فرستادم که توش فریاد میکشیدم نههههههه.

    از اون به بعد به هر کس میخواد نه بگه و نمیتونه اونو پخش میکنه. خلاصه اگه مشکلی چیزی داشتی بگو واسه توام بفرستمش :)))

    بهت افتخار میکنم که خودت تونستی نه بگی

    ببین این سیکل معیوب شده بود روند زندگیم 
    اره میگفتم حس سو استفاده شدن داشتم و بعد مدت ها واقعا اون سو استفاده شدن ازم برام اتفاق می افتاد دوباره ی ناراحتی عمیق
    روانی کننده بود برام  اصن ی چیز خیلی سمی 
    گاه گاهی اندکی مینویسم ...