توهم پسرای کلاس

  • Agnes :)
  • چهارشنبه ۱۸ مهر ۹۷
  • ۱۹:۱۱

انقد این روزا خوب و زود میگذره که اصلا فرصت نمیشه بنویسم فقط اینستا با عکس روزام ثبت میکنم 

فقط خواستم اینجا واس پسرای ترمکی بگم که انقد بی جنبه نباشید 

مسئول آموزش ما آقا هست ترم بالایی ها گفتن که نمایندتون بهتره پسر باشه 

یکی از اقایون داوطلب شد و بعد چن روز بابت گروه شیمی رفتم ازشون پرسیدم و باهم صحبت کردیم 

اصولا برام دختر و پسر فرق نمیکنه به همه به چشم همکلاسی نگا میکنم 

و من گروه شیمی رو بخاطر اختلاف بچه ها قرعه کشی کردم وبا اقای نماینده اسم ها رو نوشتیم 

نگو که اقای نماینده دچار توهم شده که من از ایشون خوشم اومده در این حد بی جنبه ها😐😐😐😐😐

بله کلا اقایون دچار توهم هستند 

دیده بودم تو بیان هم از وبلاگ نویسان که توهم میزنه که دخترا خیلی دوسش دارن و ایشون رو نمیده 

یکم باذفرهنگ باشید و با تفکرا عهد بوقی نرین جلو بخدا دیگه عیبه الان این تفکرات 

وقتی ی دختری بهتون کمک میکنه و راحت ازتون سوال میپرسه به معنی اینکه عاشق شما هست نیست 

اخه یکی نیست بگه عاشق چی تو بشم من اخه:/

واقعا نمیدونم بعضیا کی میخوان ب خودش بیان و یکم روشن فکر باشن :/

با عصبانیت نوشت.😣

تکمیل ظرفیت آزاد

  • Agnes :)
  • پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷
  • ۲۳:۳۹

پرستاری شهری که خودم دارم علوم پزشکیش میخونم  پرستاری ازاد قبول شدم همون الویت اولم:))))))

درست بعد اینکه دو هفته با خودم کلنجار رفتم کلنجار رفتم تا تونستم با رشته ام کنار بیام و بهش عشق بورزم

درست وقتی که واس خودم تو این رشته هدف مشخص کردم 

درست وقتی که عاشق دلبری های دانشکدمون شدم ی دانشکده ی پر درخت 😍

درست وقتی که تونسم حال خودم خوب کنم با رشته ام و قبول کنم واقعا خدا منو خواسته که آین رشته رو قبول شدم

آره درست بین این همه اطمینان درست بین این همه ک آره بابا تو ساخته شده ی این رشته ای دختر

چیزی اومد که اگه فقط دو هفته زودتر میومد ب طور یقین میرفتم پرستاری ازاد

بدون اینکه بخوام فک کنم من روحیه و تحمل این همه فشار کاری رو دارم یا نه :)

حالا انتخاب برام خیلی خیلی سخت شده 

چون من الان عاشق رشتم شدم باهاش کنار اومدم و قبول کردم و آینده ی خودم باهاش ساختم 

و حالا چیزی اومده ک من ماه ها حسرتش میکشیدم ولی الان حتی کوچک ترین ذوقی رو هم براش ندارم 

واقعا حکمت خدا نمیدونه چیه و چطور فقط میدونم خیلی بزرگه این خدا 

که با تک تک اتفاقات زندگیمون واسمون برنامه ها داره 

برای چندمین باره ک دارم ب حکمتت ایمان میارم خدا

و حالا دو راهی های سخت بین دولتی و آزاد

خلاصه عملکرد

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷
  • ۰۴:۴۸

لوکیشن:تو اتاقم 

ساعت 4صبح

بعد از یک ماه اینستاگرام رو از حالت غیر فعال در آوردم و رفتم ببینم ک هم اتاقی هام در چ حد اینستا فعال هستن و بشناسمشون

بعد کلی اینستاگردی ک حجم نت را ب فنا داد اندکی از دوستان را شناختم 

تو اردوی یونی شرکت نکردم بخاطر مخالفت مامان 

ی موردی هست اینکه من از محدود شدن ب شدت تنفر دارم ولی از وقتی ک دانشجو شدم حالا انگار چن ساله هی دارم محدود تر میشم 

حتی مانتو هایی ک خریدمم ب انتخاب خودم نبود الان ک فک میکنم دوست دارم گریه کنم

همش تذکرات میشنوم بابت حجاب و نمازم 😑

بدم میاد از محدودیت 😑

وقتی تو دانشگاه هستم اصلا دوست ندارم کسی بپرسه کجایی هستی و چه رشته ای میخونی

ایضا با هرکی روبه رو میشم تو دانشگاه همین سوال ازم میپرسه

بعد ی فکری ک زده ب سرم اینکه دوست دارم نماینده شم 

ب نظرتون تصمیم خوبی هست اول ترمی؟!


حاشیه ی ترمکی

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۲۰:۰۴

همایش تموم شد و من تنها بودم الف برگشت شهرشون
جز آخرین نفرات از سالن همایش خارج شدم و داشتم به سمت در بیرونی میرفتم ک دوتا دختر جلو مون بودن
چون تنها بودم می خواستم بگم بیاید باهم بریم ناهار بخوریم
چن قدم جلو مون پسرای ترم بالایی واستاده بودن
ی لبخند کثیف و چندشی رو لبشون بود اون دوتا دختر رفتن سمت شون
و باز ناز و ادا باهاشون صحبت کردن پسره همش میخندید
راهم کج کردم رفتم بالای پله ها
بعد چن لحظه لود کردم که عههههه این پسره همون میم بود (همون میم ک باهاش پاییز توصیف کردم)
انقد از هم دور شدیم که حتی دیگ نمیتونم بشناسمش
بدون کوچک ترین توجهی از سالن خارج شدم
برای چند ثانیه چشم تو چشم شدیم خیلی کوتاه 😣
هیچ وقت انقد سبک فرض نکرده بودمش
ولی رفتار امروزش سبک ترین رفتاری ک ی پسره میتونه داشته باشه بود

ب قدری اعصابم خورد شد از دیدنش 

و چون تنها بودم از سالن تا خود دانشگاه کلی راه پیاده داشت 

واس لحظه ای انقد احساس دوری و تنهایی کردم 

ک تمام مسیر هر لحظه دوست داشتم بزنم زیر گریه 


روز همایش

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۱۵:۲۹

صبح از خونه با آژانس راهی سالن همایش شدم و راننده تاکسی سالن همایش رو نمی شناخت
ولی آدرس تقریبی سالن میدونستم و ساعت8:20رسیدم سالن همایش و تازه برنامه شرو شده بود
سالن پر پر بود ولی همکلاسی جدیدم الف برام جا نگه داشته بود
تو اتاق خوابگاه باهم هم اتاقی هستیم
اتاقمون همه باهم رشته هستیم
ولی اصلا دوستام کسایی نیستن که من میپسندم
میم یک دختر همسن خودم هست خیلی آدم سرد وخشکی هست وکلا خسته است و حس هیچ کاری رو نداره
حتی همایش امروز رو هم نیومده بود واصلا ذوق و شوقی برای درس و دانشگاه نداره
الف دوسال از من کوچیک تره و تک فرزند و به شدت وابسته خانواده اش هست و همه کاراش بر عهده ی مادرشه حتی بردن وسایلش ب خوابگاه رفت وامد  وهمه کاراش ولی رابطه ی اجتماعی خوبی داره و میشه باهاش رابطه خوبی داشت ولی لوسه
سین یک دختر شمالی و یک سال از خودم کوچک تره ولی چون راهش دوره تا حالا باهاش برخورد خاصی نداشتم
بخاطر راه دورش همایش امروز رو نیومده بود

میم2:از تبریزه یکسال از خودم کوچیک تره ولی از طرز برخورد و پوشش با من جور نیست ولی دختر مهربونی هست ولی ی جورایی ب دلم نمیشینه

الان در همایشم دارم این پست رو مینویسم و درحال معرفی انجمن های علمی هستن
#لطفا دیگ با مامان وبابا تون نیاید همایش به تعداد دانشجو جا و صندلی هست نه ب اندازه مامان وبابا هاتون
و مورد داشتیم با خواهر برادر کوچک تر هم اومدن دانشگاه 😣
از مضرات اینکه با کوچک تر از خودت بری دانشگاه😑
به. موقع برین دانشگاه تا عذاب نکشید


گاه گاهی اندکی مینویسم ...