از خودم

  • Agnes :)
  • يكشنبه ۳۰ دی ۹۷
  • ۰۰:۳۶

بعضی وقت ها پر از حس منفی نسبت ب خودم میشم اینکه هیشکی دوسم نداره اینکه چقدددذ من بدم اینکه چقد خنگم

ک شین از صب تا شب میره با دوس پسرش بیرون میاد شب امتحان 2 ساعت میخونم امتحانش خیلی بهتر از من میده 

بعد من کل روز تو خوابگاه خر میزنم تهش هم ب زور پاس میشم

خدا بهم رحم کنه انگل پاس شم  فقط خود خدا وگرنه ابروم میره ترم یک افتاده باشم

بدم میاد از خودم

رمز

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۱۸ دی ۹۷
  • ۲۱:۰۶

رمز پست قبل ب خواننده های همیشگی وبم میدم 

دوستانی ک رمز میخان ی کامنت خصوصی زیر همین پست برام بزارن

پلی بک

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۱۸ دی ۹۷
  • ۲۱:۰۱

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

زندگی خوابگاهی

  • Agnes :)
  • يكشنبه ۱۶ دی ۹۷
  • ۱۵:۵۳

از دوران راهنمایی همیشه دوست داشتم ی روز بشه که زندگی خوابگاهی رو تجربه کنم


زندگی خوابگاهی خوبه خیلیم خوبه ب شرطی ک هم اتاقی های پایه و خوب داشته باشیم و برعکس اگه هم اتاقی های خوبی نداشته باشی 

زندگی خوابگاهی رنجی بیش نیست برات 

 من که هم اتاقی های خوبی ندارم یا بهتره بگم با هم اتاقی هام نمیسازم خیلی دارم اذیت میشم بطوری که دارم لحظه شماری میکنم واس تموم 

شدن این ترم و عوض کردن اتاقم 


هم اتاقی هام هم کلاسی هامم هستن ولی حالم ازشون بهم میخوره الان که دارم براتون مینویسم سرشار از یک انرژی منفی ام که دوست دارم تک تک شون خفه کنمممممممممممم

ی اتاق 6 نفره 

اولی الف:تک بچه  زبون دراز کم تحمل و خیلی بدون ملاحضه حرف میزنه اصلا رعایت نمیکنه تنبل دوسال هم کوچک تر از من و تازه ب دوران رسیده

از خوبی هاش بخوام بگم نسبتا دلسوزه و کمی تا حدودی مهربان 

ایشون تو خوابگاه از لوازم یک بار مصرف استفاده میکنه تا ظرف نشوره :)

و چیزی که ازش خیلی بدم میاد اینکه بیش از حد رک و اصلا تو حرف زدنش مراعات نمیکنه و اخرین باری که ازش نارحت شدم این بود که سر سوالی که پرسیدم با صدای بلندو طلب کارانه جواب داد هیچی مثل اینکه یکی سرم داد بزنه اعصابم خورد نمیکنه و برگشتم بهش گفتم چرا میزنی؟

از تازه ب دوران رسیدگیش در همین حد بگم که ما همون روز اول فهمیدیم که هم ماشین داره هم خونه :)

دومی سین:شمالی ب شدت بی نظم هر جی تو اتاق گم بشه از زیر تخت سین پیدا میشه و  لجباز و  حسود و پر از ادعا و بی ادب و مسخره گر 

اوایل رابطه ی خوبی باهم داشتیم ولی کم کم دیدم داره با این راحت بودن خیلی بی مرز رفتار میکنه و بهم بی ادبی میکنه بیشتر از این اجازه ندادم ک جلو بیاد و باهم سرد شدیم 

من بر خلاف سین ادم با حجابی نیستم ارایش میکنم موهام بیرون میزارم ولی حد خودم رعایت میکنم 

بارها برگشت بهم گفت بهت میاد ک 5تا دوست پسر داشته باشی و5تا تو اب نمک خوابوندی 

تا 3بار به حرفش خندیدم و عکس العمل نشون دادم ولی تکرار این حرفش بهم توهین بود ینی من انقد بی بند وبار بنظر میرسم :(

من بیشتر   دوست دوران دبیرستام تو شهر دانشجویی هستن قطعا اونا ترجیح میدم ب هم اتاقی هام چند باری ک باهاشون بیرون رفتم کاملا و واضح حسودی سین رو احساس کردم حتی وقتی که از بیرون اومدم باهام دیگ حرف نزد 

از ادمایی که بقیه رو مسخره میکنن خیلی بدم میاد من ادم166 قدمه 53کیلو  وزنمه ادم نسبتا لاغری دیده میشم بار ها لاغر بودن من مسخره کرده و درحالی که خودش هم قد من 112کیلو وزنشه تا حالا ب خودم این اجازه رو ندادم ک بخوام مسخره اش کنم یا حتی تا حالا ازش وزنش بپرسم 

بار ها شده رنگ مانتویی ک میپوشم مسخره کنه و یا پوتتین ساق بلندام  تا حالا عکس العمل بدی نشون ندادم و سعی کردم ک مدارا کنم 

و خیلی پول  ودارایی باباش ب رخ بقیه میکشه  و فک میکنه خیلی پول دارن 

و ی رفتاری که کرد بعدش باهاش حرف نزدم این بود که وقتی ساعت 11/30شب بود داشتم با شین چایی میخوردیم یهو اومد و برق اتاق خاموش کرد گفت نیم ساعت از خاموشی گذشته 

بعد از اون خیلی ازش بدم میاد :( 

میم : هم شهری الف فوق العاده لوس و مامانی و کم تحمل  و همچی بهش بر میخوره و  خود بین 

اوایل ک فقط گریه میکرد و شبیه افسرده ها بود و بیشتر موقع رفت و امد میکنه هنوزم 1ساعت با شهرشون فاصله است.و همیشه باعث میشد تنها بمونم بعد دانشگاه بر میگشت خونه 

در واقع هر موقع اون میخاست من بودم کنارش ولی اون هیچ وقت نشد ک حس کنم کنارمه

خیلی سع کردم بهش کمک کنم با اینکه گرفته بود تنهاش نذاشتم و بارها بیرون رفتیم تا حالش بهتر بشه ولی در مقابل هیچی ازش ندیدم 

چندین بار باهم برنامه ریزی کردیم ک بریم باشگاه ولی زد زیرش قرار شد بریم کلاس زبان زد زیرش 

اخرین باری که ازش  تا حد زیادی فاصله گرفتم موقعی بود ک حالش گرفته بود و ب جای سلف رفتیم تو حیاط رو چمن ها غذا بخوریم و هیچ کدوم از بچه ها نیومدن ولی من قبول کردم 

دو لقمه از غذاش ک خورد گفت من دیگ نمیخورم  و میرم بیرون دانشگاه قدم بزنم :////// در حالی که من بخاطر اون اومده بودم بیرون از سلف 

و رفت و من تنها موندم تو حیاط رو ی چمن تنهایی غذا خوردم :///

بعد اون خیلی ازش فاصله گرفتم وقتی یکی انقد خود رای و برا بقیه ارزشی قائل نیست بهتر همون نباشه 

ویک بار اساسی باهاش دعوا کردم  و سر خود رای بودنش ک اولین دعوای دوران دانشجوییم بود :/

شین :ی دختر فوق العادع ساده  ک اجازه میده همه بهش توهین کنن و ب قدری خودش بی ارزش نشون داده تو کلاس و خوابگاه

باهاش مشکل خاصی ندارم 

ولی سادگی و احمق بودن بی حد مرزش خیلی رو اعصابمه 


خیلی وقته ازشون فاصله گرفتم و با با دوستای دوران دبیرستانم  بیرون میرم یا با صبا هم کلاسیمه ولی هم اتاق دیگع میشه 

بیشتر با هم اتاقی های صبا بیرون میریم 

و حالا این بود از زندگی ن چندان خوب خوابگاهی من 

گاهی اوقات فکر میکنم انقد برا خودم زیادی حد و مرز قائل شدم ک ب سختی میتونم ی نفر انتخاب کنم ولی اگه این حد و مرزام نباشه خیلی احساس بی هویت و بی شخصیتی میکنم 

نمتونم هر رفتاری رو تحمل کنم و اجازه بدم هر طوری ک دلشون میخواد باهام بر خورد شه 

همیشه قبل دانشگاه مامانم بهم میگفت تو نمیتونی دوست پیدا کنی انقد ک ادم شلخته و بی ملاحضه ای هستی در حالی ک الان میبینم خیلی با نظم تر از بقیه ام و خیلی با ملاحضه تر من هیچ وقت کسی رو مسخره نمیکنم من هیچ وقت از بقیه برای منافع خودم استفاده نمیکنم  من هیچ وقت با دید مالی ب بقیه نگا نمیکنم  و تحقیرشون نمیکنم 

انقد مامانم برام سخت گرفت انقد تحقیرم کرد ولی الان ک تو دانشگاهم میبینم من خیییییلی بهتراز بقیه ام خیلی با ادب ترم 


گاه گاهی اندکی مینویسم ...