یک روز قبل همایش

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۰۰:۵۵

فردا همایش مون هست ک ورودی های جدید میان 

لباسام اتو کردم همه چیز عالی خوب آماده شده 

دیروز اومدم شهر دانشجویی امروز عصر وسایلام بردم خوابگاه و تخت بالا نصیبم شد

من زانو مشکل داره و مشکوک ب ارتوروز زانو هستم واسم مشکله تخته بالا ولی تخت پایین تموم شده بوده

وقتی رفتم خوابگاه ی نفر فقط بود بقیه وسایل گذلشته بودن و رفته بودن 

اومدم بیرون .رفتیم دور زدیم 

شهر خلوت خلوت بوی پاییز کاملا حس میشد تو شهر تاحالا انقد عمیق حس نکرده بودم پاییز رو 

بعدم رفتم خونه ی خاله و فردا از این جا عازم سالن همایش هستم 

و ضد حالش ریختن اب جوش روی مچ سمت راست بود ک تاول زد و شد خاطره ی جشن ورودی مون

خیلی خسته دارم مینویسم دوست داشتم با آین ذوق و شوقی ک دارم ثبت شه 

بعد اون همه پشت کنکوری بودن 

هنوزم ی نمه ذوق وشوقش هست

هفت خوان

  • Agnes :)
  • چهارشنبه ۴ مهر ۹۷
  • ۱۲:۳۸

دیروز رفتم یک مانتو و شلوار خریدم 

کلا ی ریتم خاصی داره لباسام مانتو های بلند و با شلوار تنگ 
این سری هم همین روند داشتم 
مانتو هایی که از قسمت کمر میچسبه ب کمرم 
روال همیشگی 
ولی مادر گرام اصرار داشت که مانتو تنگه😶
خوب طبیعتا مانتو های بلند تا آخرش دکمه خور نیستن 
میگفت میبریم تا اخرررررررین ردیف خیاط دکمه میزنه اینجوری برای دانشگاه مناسب نیست 
یا شلواری ک همیشه میپوشم 
ی شلوار پاچه گشاد برام انتخاب کرده بود شما فرض کنید مانتوی بلند با شلوار پاچه گشاد😂
حتی تصورشم خنده دار
خدا بخیر کنه منو و دانشگاه و تیپ دانشگاه و خانواده رو

پاییز دوست داشتنی

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۳ مهر ۹۷
  • ۱۵:۲۷

پاییز های قبل و قبل ترش یادم نیست که چطور بود بدون شک مدرسه بود و مدرسه 

پاییز95:با وجود میم سپری شد و عاشقانه ای نسبتا دور و مملو از دلتنگی هایی که اولین بار تجربه اش کردم
پاییز 96:با دوری میم سپری شد و با زخمی عمیق و‌ سر شار از دلتنگی نفرت امیز که بدترین تجربه ی پاییزیم‌ بود
پاییز 97:با نبودن میم داره سپری میشه  و دردی ب عمق جانم و بدون ذره ای دلتنگی 
#روز ثبت نام از جلوی دانشکده شون گذشتم :اون جا که میگه نذار ادمآی ارزون برات گرون تموم بشن
#منتظر پایان داستان میم هم دورا دور ولی چشم انتظار

اولیش

  • Agnes :)
  • دوشنبه ۲ مهر ۹۷
  • ۱۷:۳۴

صبح ساعت 5/30از خواب بیدار شدم چشمام نیمه باز بود گرچه شب اصلا راحت نخوابیدم مدت هاست خواب راحت ندارم 

ی دوش فوری گرفتم  و مدارکی که دیشب اماده کرده بودم رو جاب جا کردم و از زیر قران رد شدم رفتیم ب سمت شهر دانشجویی

بعد یک ساعت ونیم رسیدم دم دانشگاه پیش به سوی ثبت نام 

نوبت گرفتم و رفتم سالن انتظار نشستم تا ثبت نام شرو بشه ونوبتم بشه تقریبا ساعت 9 بود که ثبت نام شرو شد 

اولش که رفتم سالن انتظار رفتم نشستم پیش ی پسری ..پسره 50متر پرید بالا 😒 خودم خجالت کشیدم اخه در این حد ترمک بازی؟

الکی مدارکم در اوردم و مثلا مشغول اونم خودم چن دقیقه ای سر گرم کردم وبعد رفتم روی میزی وجود داشت عکسام پشت نویسی کردم تا اینکه پدر اومد و ی همشهری ک دخترش مامایی قبول شده بود رو دیدم 

اصلا ازش خوشم نیومد انگار از دماغ فیل افتاده 

:/

بعد یکی از بجه های تبریز بود ک داروسازی قبول شده بود ی دختر ریزه میزه و پر از دلهره چن دقیقه ای باخودش و مادرش هم صحبت شدم  

تا اینکه نوبت شد و باهمون دختر تبریزی وارد سالن ثبت نام شدیم 

همچی مرتب و عالی پیش رفت 

برخورد مسئولین همه چی عالی بود 

وبعد هم راهی شدم ب سمت رزرو خوابگاه 

دانشگامون خیلی دوست دارم فضاش همچی عالیه  ودانشکده ی ما حتی سر سبز تره 

خوابگاهمون این ترم خودگردان هست و نزدیک دانشکده ک البته فقط مختص  دانشچو های علوم پزشکی 

1/5میلیون فقط هزینه ی خوابگاه شد و اونجا عمیقا خداروشکر کردم که دانشگاه ازاد نرفتم 

راستش ب نظرم اون نظم و ترتیب و باکلاسی دانشگاه دولتی که من میخونم ب ازاد بودنش می ارزه حتی واس رشته ی پرستاری می خواستم 

و با چن تا ار همکلاسی هام اشنا شدم و خوابگاه و اتاقمون هم مشخص شد 

اون لحظه واقعا خوش حال بودم که دانشگاهی که دوست دارم قبول شدم اگه اون رشته ی مورد علاقمم که بود خیلی عالی تر میشد 

ولی نبود :(

ذوق وشوقی که بجه ها داشتن  خیلی خوشحالم میکرد با اینکه من مث اونا خوشحال نبودم 

7مهره جشن ورودی مون و بعدش هم اردو خواهران وبرادران و بعد هم که شرو کلاسا 

و الان دارم از اخرین لحظات خونه بودن استفاده میکنم خصوصا خوابش :)

و ی جمدون نیمه بازی که هر از چند گاهی چن تا وسیله میزارم داخلش ک اماده ی سفر بشیم 

گاه گاهی اندکی مینویسم ...