میهن

  • Agnes :)
  • يكشنبه ۱۵ دی ۹۸
  • ۲۲:۴۸

کاری با خط سیاسی ندارم

ولی این آدم ک شهید شد

فراتر از ی خط سیاسی بود

ی آدم بود تماما برای وطن

آدم آخه بخاطر مرگ هموطنش چطور میتونه خوشحالی کنه 😔

اینستا رو ک باز میکنی حالت روانی به آدم دست میده

از اینهمه جنگ دعوا

ملتی ک این همه دم از فرهنگ میزنه

چطور میتونه تفاوت عقاید همو قبول نکنن هی بهم بپرن

چرا نمتونن سکوت کنن 

برگشتنت :)

  • Agnes :)
  • يكشنبه ۸ دی ۹۸
  • ۲۰:۵۸

روزی که دلم شکستی یک درصدم فک نمیکردم ی روز باحال افتضاحی برگردی

ولی 

دیشب با افتضاح ترین حالت بعد 2 سال برگشتی

وقتی ک حتی حس تنفرم بهت ندارم 

ولی دلم برای تموم اون مدتی ک با عذاب گذشت سوخت 

برای خودم 

برای دل خودم

جای خالی..

  • Agnes :)
  • جمعه ۱۵ آذر ۹۸
  • ۰۱:۵۴

همه چیز خوب پیش میره 

درسم میخونم 

کلاس عکاسی ثبت نام کردم 

شغلی ک میخواستم گیر آوردم 

لباسایی دلم میخواد میخرم میپوشم 

غذایی ک دوست دارم میخورم 

کتاب میخونم 

تفریح میکنم با دوستام 

دور برمم شلوغ و دوستای خوبی دارم 

اما در کنار همه‌ی این ها ی چیز ی حس ی خلا بدجور منو با خودم درگیر می‌کند 

آن هم حس اینکه من ب انداره کافی دوست داشتنی نیستم 

مدتی که با این حس کلنجار میرم شاید 3 هفته 

ی خلا محبت بزرگی رو درونم حس میکنم 

خلأ دوست داشته شدن 

خلا خوب بودن 

خلا کافی بودن 

هیچ وقت از خانوادم ب انداره کافی محبت دریافت نکردم و این تو 22 سالگی بدجور ته دلم خالی کرده 

و این باعث شده وابستگی عاطفی خیلی خیلی خیلی کمی نسبت ب خانوادم دارم 

شاید چیزی بود تا الان بخاطرش خوشحال بودم ک هیچ وقت تو خوابگاه دلتنگ خانواده ام نبودم 

ولی چیزیه ک تو این برهه جای خالی حس دوست داشته شدن و لایق بودن خیلی تو ذوقم میزنه 

میدونم بخاطر زندگی خوابگاهی و دور بودن 

ولی خیلی وقت ها حس میکنم برا کسی مهم نیستم 

نه خانواده 

نه دوست 

نه حتی یار نداشته ام :(

اینکه حتی وقتی به ازدواج تو آینده فک میکنم حس میکنم لایق ی ادم خوب نیستم و هیچ وقت همچین آدمی سر راهم قرار نمیگیره چون من ب قدر کافی خوب نیستم 

برای حال خودم

  • Agnes :)
  • جمعه ۱ آذر ۹۸
  • ۱۲:۰۷

حوالی دی ماه سال گذشته دانشجویان روان‌ شناسی بالینی دانشگاه ی گروه در مانی تشکیل دادن  و تو چنل دانشگاه فراخوان دادن 

برا اول تستش همون بهمن ماه رفتم نمره افسردگی من 28بود 29 افسردگی شدید هست 

بعدعید  کلاس ها شروع شد یک جلسه 8 9 نفره ادمای مختلف با افسردگی های مختلف،

خیلی ها بهم گفتن مگه فایده داره؟ تو کجات شبیه افسرده هاست؟

رفتم و کلاسام ادامه دادم

دیگه جوری بود ک برای تشکیل کلاسا دل تو دلم نبود 

اواخر خرداد کلاسم تموم شد 

اون حال خوبی ک داشتم رو با دنیا عوض نمیکنم و نمیکردم 

و مهر امسال برای سومین بار چکاب روحی شدم

افسردگی من از 28 به 10 و به 3 رسیده بود 

از اینکه برای حال خوبم تلاش کردم و نتیجه اش گرفتم بی نهایت خوشحالم 

مطمئنم 20 سال دیگه برای وقتی ک  تو 20 سالگیم گذاشتم و برای حال خوبم از خودم ممنون خواهم بود 

 

 

دیر فهمیدم

  • Agnes :)
  • پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸
  • ۰۱:۵۵

این هفته دومین باری که برای کارم میرم مرکز آزمون تا به دانش آموزام زنگ بزنم 2هفته پیش ی جلسه معارفه گذاشتم و هرچیزی ک لازم بود ی دهمی بدونه رو بهشون گفتم
چیزایی ک خودم اگه از اولش میدونستم شاید الان اینجا نبودم
تمام سعیم میکنم در کنار درس درست فکر کردن رو به بچه هام یاد بدم
ذهن شون بهترین موقع است که درست فکر کردن رو یاد بگیره
سه شنبه دانشگاه تعطیل شد بعد ی صبحونه ی درست و حسابی با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم برف بازی بیرون و بعدش آش خوردن
روز خیلی خوبی بود 28 8 98
حقیقتا خوابگاه خیلی خوش میگذره
در کنارش سختی های خودشم داره
بعضی روزا واقعا دوست دارم تنها باشم و کسی باهام حرف نزنه ولی اتاق شلوغه
بعضی روزا یکی دیگه اعصاب نداره و پاچه ی تو رو میگیره
هم اتاقی های خوبی دارم
ولی از من ب شما نصیحت هیچ وقت خوب نباشید ک این خوب بودن میشه وظیفه تون و راهی برای سو استفاده کردن دیگران
ک من اینو دیر فهمیدم
بارها شد ک میم عصبی بود و سر من خالی کرد ولی من چیزی نگفتم یا حداقل ملایم بود رفتارم
ولی بعد ی مدت شد وظیفه ی من برای خالی شدن اون
ب حدی ک الان وقتی ب خالی شدنش عصبیم میکنه و جوابش میدم نارحت میشه
هیچ وقت ادمای اطرافتون متوقع بار نیارید
من اشکال کار خودم بعد یکسال فهمیدم
طوری ک الان وقتی به کوچک ترین بی احترامی و بد رفتاری ک حس میکنم ریکشن نشون میدم میشم بد اخلاق
کاری ک باید از اول میکردم تا اطرافیان نسبت ب خودم متوقع بار نیارم

ولی دیگه برام مهم نیست کی در موردم چی فکر میکنه
و چقد محبوبیت دارم
فقط مهم اینکه خودم آرامش داشته باشم.
از اطرافیانم انتظاری ندارم و ب منم ربطی نداره ک اونا چ انتظاری دارن
مهم اینکه من آرامش داشته باشم

گاه گاهی اندکی مینویسم ...