برای حال خودم

  • Agnes :)
  • جمعه ۱ آذر ۹۸
  • ۱۲:۰۷

حوالی دی ماه سال گذشته دانشجویان روان‌ شناسی بالینی دانشگاه ی گروه در مانی تشکیل دادن  و تو چنل دانشگاه فراخوان دادن 

برا اول تستش همون بهمن ماه رفتم نمره افسردگی من 28بود 29 افسردگی شدید هست 

بعدعید  کلاس ها شروع شد یک جلسه 8 9 نفره ادمای مختلف با افسردگی های مختلف،

خیلی ها بهم گفتن مگه فایده داره؟ تو کجات شبیه افسرده هاست؟

رفتم و کلاسام ادامه دادم

دیگه جوری بود ک برای تشکیل کلاسا دل تو دلم نبود 

اواخر خرداد کلاسم تموم شد 

اون حال خوبی ک داشتم رو با دنیا عوض نمیکنم و نمیکردم 

و مهر امسال برای سومین بار چکاب روحی شدم

افسردگی من از 28 به 10 و به 3 رسیده بود 

از اینکه برای حال خوبم تلاش کردم و نتیجه اش گرفتم بی نهایت خوشحالم 

مطمئنم 20 سال دیگه برای وقتی ک  تو 20 سالگیم گذاشتم و برای حال خوبم از خودم ممنون خواهم بود 

 

 

دیر فهمیدم

  • Agnes :)
  • پنجشنبه ۳۰ آبان ۹۸
  • ۰۱:۵۵

این هفته دومین باری که برای کارم میرم مرکز آزمون تا به دانش آموزام زنگ بزنم 2هفته پیش ی جلسه معارفه گذاشتم و هرچیزی ک لازم بود ی دهمی بدونه رو بهشون گفتم
چیزایی ک خودم اگه از اولش میدونستم شاید الان اینجا نبودم
تمام سعیم میکنم در کنار درس درست فکر کردن رو به بچه هام یاد بدم
ذهن شون بهترین موقع است که درست فکر کردن رو یاد بگیره
سه شنبه دانشگاه تعطیل شد بعد ی صبحونه ی درست و حسابی با بچه ها تصمیم گرفتیم بریم برف بازی بیرون و بعدش آش خوردن
روز خیلی خوبی بود 28 8 98
حقیقتا خوابگاه خیلی خوش میگذره
در کنارش سختی های خودشم داره
بعضی روزا واقعا دوست دارم تنها باشم و کسی باهام حرف نزنه ولی اتاق شلوغه
بعضی روزا یکی دیگه اعصاب نداره و پاچه ی تو رو میگیره
هم اتاقی های خوبی دارم
ولی از من ب شما نصیحت هیچ وقت خوب نباشید ک این خوب بودن میشه وظیفه تون و راهی برای سو استفاده کردن دیگران
ک من اینو دیر فهمیدم
بارها شد ک میم عصبی بود و سر من خالی کرد ولی من چیزی نگفتم یا حداقل ملایم بود رفتارم
ولی بعد ی مدت شد وظیفه ی من برای خالی شدن اون
ب حدی ک الان وقتی ب خالی شدنش عصبیم میکنه و جوابش میدم نارحت میشه
هیچ وقت ادمای اطرافتون متوقع بار نیارید
من اشکال کار خودم بعد یکسال فهمیدم
طوری ک الان وقتی به کوچک ترین بی احترامی و بد رفتاری ک حس میکنم ریکشن نشون میدم میشم بد اخلاق
کاری ک باید از اول میکردم تا اطرافیان نسبت ب خودم متوقع بار نیارم

ولی دیگه برام مهم نیست کی در موردم چی فکر میکنه
و چقد محبوبیت دارم
فقط مهم اینکه خودم آرامش داشته باشم.
از اطرافیانم انتظاری ندارم و ب منم ربطی نداره ک اونا چ انتظاری دارن
مهم اینکه من آرامش داشته باشم

اولین سفر دانشجویی و مجردی

  • Agnes :)
  • شنبه ۱۸ آبان ۹۸
  • ۱۳:۵۴

2 ابان شب ساعت 12 با بچه های اتاقمون همراه نهاد رهبری دانشگاه و بقیه بچه ها راهی مشهد شدیم 

چیزی حدود 24 ساعت تو راه بودیم و شب ساعت 8 نزدیک مشهد شهر ملک آباد بهمون اسکان دادن 

بو ی شام خیلی مضخرف و بدون پتو و بالش 

با همه ی غر زدنامون شب رو صبح کردیم و تا حدود یک شب داشتیم جرأت و حقیقت بازی میکردیم 

ساعت 5 صبح بیدار شدیم و برای 30 کیلومتر پیاده روی خودمون آماده کردیم 

چیزی حدود 10 کیلومتر اول راحت بود ولی بعدش سخت 

طول مسیر موکب های مختلفی بود ک که از زائرا پذیرایی میکردن و از لحاظ نظافتی خیلی کثیف بود طول مسیر 

و در آخر راهمون با بچه های phdدانشکده دارو آشنا شدیم و گفتیم خندیدیم

با اینکه تفاوت سنی زیادی داشتن ولی خوش مشرب بودن

ساعت 6 با کامل شدن کاروان  مون ک دیگه ب مشهد رسیده بودیم با ی اتوبوس خط ویژه رسیدیم به محل اسکان مون

بر خلاف چیزی ک انتظار داشتیم خیلی تمیز و با کلاس بود 

با اون همه خستگی شاممون خوردیم و دوش گرفتیم و شب و رفتیم حرم 

چیزی حدود 300 قدم تا حرم فاصلمون بود 

اون شب حرم خیلی خوب بود 

آرامشی ک از حرم گرفتیم همه ی خستگی راه  رو شست و برد 

من بارها مشهد رفتم ولی این دفعه ی چیز دیگه بود 

به قدری آرام بخش بود که دلم نمیخواست برگردم 

روز بعد رحلت پیامبر بود ک مشهد به شدت شلوغ و اون روز ما برای بازار گردی انتخاب کردیم 

و چن تا از پاساژ های 17 شهریور گشتیم و عصر حوالی ساعت 6 رفتیم طرقبه و موج های خروشان 

3 ساعتی ک داخل بودیم لحظه به لحظه اش هیجان بود ولی مسیر بازگشت مون خوردیم ب ترافیک 

 2 تا از بچه ها مون باهم بحث کردن که البته اینم از سختی های سفر ب هرحال 

چیزی حدود یک هفته این سفر دانشجویی ما طول کشید 

با همه سختی های سفر دست جمعی اون حال هوای حرم به همچی می ارزید 

و متفاوت از همه سفرهای زیارتی زندگیم بود 

ثبت شه به نام ترم3 و اولین سفر دانشجویی 

 

پیچ و خم ترم 3

  • Agnes :)
  • جمعه ۱۲ مهر ۹۸
  • ۰۱:۲۸

خیلی زود سال اول دانشگاه گذشت و من الان یک ترم 3ییم 

همیشه فانتزیم این بود ک درسام جوری بی افته که ساعت8 کلاس نداشته باشم 

چون همیشه پوکر فیس میباشم تو کلاسای 8تا10

و این ترم این محقق شد... ب جز یک روز بقیه روزا کلاسام 10تا5 عصر :) 

در کنار درس دیگه وقتش شده که ی کار نیمه وقت داشته باشم ولی خوب تایم کلاسام این اجازه رو نمیده 

رفتم در خواست پشتیبانی دادم و با نمایندگی شهرمون ک آشناست صحبت کردم ک پا در میونی کنه و قبولم کنن ک این هفته نتیجه اش اعلام میشه 

خیلییییی خوب میشه اگه اوکی بشه 

میشه برام انرژی مثبت بفرستین ک قبولم کنن🙏

رفتم کلاس عکاسی های شهر دانشجویی رو پرسیدم ولی بین اینکه از صفر شروع کنم یا سطح 1 دو دل شدم و فعلا نرفتم دنبالش 

ب جاش 3 تا ورکشاپ ثبت نام کردم ک از اواخر مهر شروع میشه 

ورکشاپ مقدماتی 

معماری و طبیعت 

هنر عکاسی در ایران 

کلاس زبان هم باید برم ولی چون عکاسی هم هست و هم دانشگاه یکم در مورد اینکه این ترم باشه یا ترم بعد مرددم میکنه 

و از طرفی برای اپلای کردن برادرم توصیه ی اکید کردن ک حتما زبان ادامه بدم

و خیلی هوس میکنم ک برم باشگاه ولی متاسفانه وقتش ندارم 

چیز جذاب تر اینکه این ترم درسا رو سر کلاس گوش می‌کنم و با جدیت تمام میخونم 

حقیقتا انگیزه و هدف داشتن چیز خیلی خوبیه ک ب زندگی جهت میده 

 

 

گاه گاهی اندکی مینویسم ...