صبح ساعت 5/30از خواب بیدار شدم چشمام نیمه باز بود گرچه شب اصلا راحت نخوابیدم مدت هاست خواب راحت ندارم
ی دوش فوری گرفتم و مدارکی که دیشب اماده کرده بودم رو جاب جا کردم و از زیر قران رد شدم رفتیم ب سمت شهر دانشجویی
بعد یک ساعت ونیم رسیدم دم دانشگاه پیش به سوی ثبت نام
نوبت گرفتم و رفتم سالن انتظار نشستم تا ثبت نام شرو بشه ونوبتم بشه تقریبا ساعت 9 بود که ثبت نام شرو شد
اولش که رفتم سالن انتظار رفتم نشستم پیش ی پسری ..پسره 50متر پرید بالا 😒 خودم خجالت کشیدم اخه در این حد ترمک بازی؟
الکی مدارکم در اوردم و مثلا مشغول اونم خودم چن دقیقه ای سر گرم کردم وبعد رفتم روی میزی وجود داشت عکسام پشت نویسی کردم تا اینکه پدر اومد و ی همشهری ک دخترش مامایی قبول شده بود رو دیدم
اصلا ازش خوشم نیومد انگار از دماغ فیل افتاده
:/
بعد یکی از بجه های تبریز بود ک داروسازی قبول شده بود ی دختر ریزه میزه و پر از دلهره چن دقیقه ای باخودش و مادرش هم صحبت شدم
تا اینکه نوبت شد و باهمون دختر تبریزی وارد سالن ثبت نام شدیم
همچی مرتب و عالی پیش رفت
برخورد مسئولین همه چی عالی بود
وبعد هم راهی شدم ب سمت رزرو خوابگاه
دانشگامون خیلی دوست دارم فضاش همچی عالیه ودانشکده ی ما حتی سر سبز تره
خوابگاهمون این ترم خودگردان هست و نزدیک دانشکده ک البته فقط مختص دانشچو های علوم پزشکی
1/5میلیون فقط هزینه ی خوابگاه شد و اونجا عمیقا خداروشکر کردم که دانشگاه ازاد نرفتم
راستش ب نظرم اون نظم و ترتیب و باکلاسی دانشگاه دولتی که من میخونم ب ازاد بودنش می ارزه حتی واس رشته ی پرستاری می خواستم
و با چن تا ار همکلاسی هام اشنا شدم و خوابگاه و اتاقمون هم مشخص شد
اون لحظه واقعا خوش حال بودم که دانشگاهی که دوست دارم قبول شدم اگه اون رشته ی مورد علاقمم که بود خیلی عالی تر میشد
ولی نبود :(
ذوق وشوقی که بجه ها داشتن خیلی خوشحالم میکرد با اینکه من مث اونا خوشحال نبودم
7مهره جشن ورودی مون و بعدش هم اردو خواهران وبرادران و بعد هم که شرو کلاسا
و الان دارم از اخرین لحظات خونه بودن استفاده میکنم خصوصا خوابش :)
و ی جمدون نیمه بازی که هر از چند گاهی چن تا وسیله میزارم داخلش ک اماده ی سفر بشیم