روز همایش

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۱۵:۲۹

صبح از خونه با آژانس راهی سالن همایش شدم و راننده تاکسی سالن همایش رو نمی شناخت
ولی آدرس تقریبی سالن میدونستم و ساعت8:20رسیدم سالن همایش و تازه برنامه شرو شده بود
سالن پر پر بود ولی همکلاسی جدیدم الف برام جا نگه داشته بود
تو اتاق خوابگاه باهم هم اتاقی هستیم
اتاقمون همه باهم رشته هستیم
ولی اصلا دوستام کسایی نیستن که من میپسندم
میم یک دختر همسن خودم هست خیلی آدم سرد وخشکی هست وکلا خسته است و حس هیچ کاری رو نداره
حتی همایش امروز رو هم نیومده بود واصلا ذوق و شوقی برای درس و دانشگاه نداره
الف دوسال از من کوچیک تره و تک فرزند و به شدت وابسته خانواده اش هست و همه کاراش بر عهده ی مادرشه حتی بردن وسایلش ب خوابگاه رفت وامد  وهمه کاراش ولی رابطه ی اجتماعی خوبی داره و میشه باهاش رابطه خوبی داشت ولی لوسه
سین یک دختر شمالی و یک سال از خودم کوچک تره ولی چون راهش دوره تا حالا باهاش برخورد خاصی نداشتم
بخاطر راه دورش همایش امروز رو نیومده بود

میم2:از تبریزه یکسال از خودم کوچیک تره ولی از طرز برخورد و پوشش با من جور نیست ولی دختر مهربونی هست ولی ی جورایی ب دلم نمیشینه

الان در همایشم دارم این پست رو مینویسم و درحال معرفی انجمن های علمی هستن
#لطفا دیگ با مامان وبابا تون نیاید همایش به تعداد دانشجو جا و صندلی هست نه ب اندازه مامان وبابا هاتون
و مورد داشتیم با خواهر برادر کوچک تر هم اومدن دانشگاه 😣
از مضرات اینکه با کوچک تر از خودت بری دانشگاه😑
به. موقع برین دانشگاه تا عذاب نکشید


یک روز قبل همایش

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۰۰:۵۵

فردا همایش مون هست ک ورودی های جدید میان 

لباسام اتو کردم همه چیز عالی خوب آماده شده 

دیروز اومدم شهر دانشجویی امروز عصر وسایلام بردم خوابگاه و تخت بالا نصیبم شد

من زانو مشکل داره و مشکوک ب ارتوروز زانو هستم واسم مشکله تخته بالا ولی تخت پایین تموم شده بوده

وقتی رفتم خوابگاه ی نفر فقط بود بقیه وسایل گذلشته بودن و رفته بودن 

اومدم بیرون .رفتیم دور زدیم 

شهر خلوت خلوت بوی پاییز کاملا حس میشد تو شهر تاحالا انقد عمیق حس نکرده بودم پاییز رو 

بعدم رفتم خونه ی خاله و فردا از این جا عازم سالن همایش هستم 

و ضد حالش ریختن اب جوش روی مچ سمت راست بود ک تاول زد و شد خاطره ی جشن ورودی مون

خیلی خسته دارم مینویسم دوست داشتم با آین ذوق و شوقی ک دارم ثبت شه 

بعد اون همه پشت کنکوری بودن 

هنوزم ی نمه ذوق وشوقش هست

هفت خوان

  • Agnes :)
  • چهارشنبه ۴ مهر ۹۷
  • ۱۲:۳۸

دیروز رفتم یک مانتو و شلوار خریدم 

کلا ی ریتم خاصی داره لباسام مانتو های بلند و با شلوار تنگ 
این سری هم همین روند داشتم 
مانتو هایی که از قسمت کمر میچسبه ب کمرم 
روال همیشگی 
ولی مادر گرام اصرار داشت که مانتو تنگه😶
خوب طبیعتا مانتو های بلند تا آخرش دکمه خور نیستن 
میگفت میبریم تا اخرررررررین ردیف خیاط دکمه میزنه اینجوری برای دانشگاه مناسب نیست 
یا شلواری ک همیشه میپوشم 
ی شلوار پاچه گشاد برام انتخاب کرده بود شما فرض کنید مانتوی بلند با شلوار پاچه گشاد😂
حتی تصورشم خنده دار
خدا بخیر کنه منو و دانشگاه و تیپ دانشگاه و خانواده رو

پاییز دوست داشتنی

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۳ مهر ۹۷
  • ۱۵:۲۷

پاییز های قبل و قبل ترش یادم نیست که چطور بود بدون شک مدرسه بود و مدرسه 

پاییز95:با وجود میم سپری شد و عاشقانه ای نسبتا دور و مملو از دلتنگی هایی که اولین بار تجربه اش کردم
پاییز 96:با دوری میم سپری شد و با زخمی عمیق و‌ سر شار از دلتنگی نفرت امیز که بدترین تجربه ی پاییزیم‌ بود
پاییز 97:با نبودن میم داره سپری میشه  و دردی ب عمق جانم و بدون ذره ای دلتنگی 
#روز ثبت نام از جلوی دانشکده شون گذشتم :اون جا که میگه نذار ادمآی ارزون برات گرون تموم بشن
#منتظر پایان داستان میم هم دورا دور ولی چشم انتظار

اولیش

  • Agnes :)
  • دوشنبه ۲ مهر ۹۷
  • ۱۷:۳۴

صبح ساعت 5/30از خواب بیدار شدم چشمام نیمه باز بود گرچه شب اصلا راحت نخوابیدم مدت هاست خواب راحت ندارم 

ی دوش فوری گرفتم  و مدارکی که دیشب اماده کرده بودم رو جاب جا کردم و از زیر قران رد شدم رفتیم ب سمت شهر دانشجویی

بعد یک ساعت ونیم رسیدم دم دانشگاه پیش به سوی ثبت نام 

نوبت گرفتم و رفتم سالن انتظار نشستم تا ثبت نام شرو بشه ونوبتم بشه تقریبا ساعت 9 بود که ثبت نام شرو شد 

اولش که رفتم سالن انتظار رفتم نشستم پیش ی پسری ..پسره 50متر پرید بالا 😒 خودم خجالت کشیدم اخه در این حد ترمک بازی؟

الکی مدارکم در اوردم و مثلا مشغول اونم خودم چن دقیقه ای سر گرم کردم وبعد رفتم روی میزی وجود داشت عکسام پشت نویسی کردم تا اینکه پدر اومد و ی همشهری ک دخترش مامایی قبول شده بود رو دیدم 

اصلا ازش خوشم نیومد انگار از دماغ فیل افتاده 

:/

بعد یکی از بجه های تبریز بود ک داروسازی قبول شده بود ی دختر ریزه میزه و پر از دلهره چن دقیقه ای باخودش و مادرش هم صحبت شدم  

تا اینکه نوبت شد و باهمون دختر تبریزی وارد سالن ثبت نام شدیم 

همچی مرتب و عالی پیش رفت 

برخورد مسئولین همه چی عالی بود 

وبعد هم راهی شدم ب سمت رزرو خوابگاه 

دانشگامون خیلی دوست دارم فضاش همچی عالیه  ودانشکده ی ما حتی سر سبز تره 

خوابگاهمون این ترم خودگردان هست و نزدیک دانشکده ک البته فقط مختص  دانشچو های علوم پزشکی 

1/5میلیون فقط هزینه ی خوابگاه شد و اونجا عمیقا خداروشکر کردم که دانشگاه ازاد نرفتم 

راستش ب نظرم اون نظم و ترتیب و باکلاسی دانشگاه دولتی که من میخونم ب ازاد بودنش می ارزه حتی واس رشته ی پرستاری می خواستم 

و با چن تا ار همکلاسی هام اشنا شدم و خوابگاه و اتاقمون هم مشخص شد 

اون لحظه واقعا خوش حال بودم که دانشگاهی که دوست دارم قبول شدم اگه اون رشته ی مورد علاقمم که بود خیلی عالی تر میشد 

ولی نبود :(

ذوق وشوقی که بجه ها داشتن  خیلی خوشحالم میکرد با اینکه من مث اونا خوشحال نبودم 

7مهره جشن ورودی مون و بعدش هم اردو خواهران وبرادران و بعد هم که شرو کلاسا 

و الان دارم از اخرین لحظات خونه بودن استفاده میکنم خصوصا خوابش :)

و ی جمدون نیمه بازی که هر از چند گاهی چن تا وسیله میزارم داخلش ک اماده ی سفر بشیم 

گاه گاهی اندکی مینویسم ...