مهارت توسعه فردی

  • Agnes :)
  • دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹
  • ۱۲:۲۵

مدتی هست که دارم در مورد رشد فردی مطالب میخونم و اپیزود گوش میدم 

از سال قبل اردیبهشت ماه که گروه درمانی های دانشگاه تحت نظر هیئت علمی روانشناسی بالینی های دانشگاه شروع کردم و شد نقطه عطف زندگی 

خیلی دنبال این بودم که بخوام جدی تر و و پیوسته تر ادامه بدمش تا اینکه یکی از بچه ها پیچ هلی تاک بهم معرفی کرد 

هلی تاک کسی هست که ایران تو دانشگاه علامه طباطبایی رشته ی مدیریت خونده و برای ارشد تو یکی از دانشگاه های امریکا پذیرش گرفته و اونجا موندگار شده

 

مهارت توسعه ی فردی ینی مهارتی که مرور زمان به دست میاریم که کنترل بیشتری روی خودمون و تصمیمات مون داشته باشیم برای زندگی بهتر...

 

امسال همراه هلی ما هدف گذاری کردیم واس سال جدید و همین اخیرا ی چشم اندازی رو برای خودمون در نظر گرفتیم و براش ویژن بورد درست کردیم 

 

ی چیزایی هست که واس ماهایی که تو دوره ی 20 22 سالگی هستیم مهارت خیلی خوبیه که یاد بگیریم 

حتی میتونید تو گوگل سرچ کنید پادکست های هلی تاک و ویس هاش گوش کنید .

 

گفتم اینجا به دوستام  معرفی کنم شاید یکی دوست داشت و بتونه بهش کمک کنه

چی فکر میکردیم چی شد

  • Agnes :)
  • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۹
  • ۱۷:۵۳

اول سال قرار گذاشتم اخر هر ماه بیام و از عملکردم تو ی اون ماهی که گذشت بنویسم و الان آخر اردیبهشت هست و باید ی گزارشی بدم 

از روزهای قشنگ و خوب قرنطینه که بگذریم و فروردین قشنگش میرسم به اردیبهشت چالش برانگیز و خسته کننده اش 

این ماه برام مفید نبود و کار خاضی برای اهدافی که اول سال نوشتم انجام ندادم اینو میشه از ساعت های فعالیت اینستاگرامم فهمید و حالا از علت هاش بنویسم :

شمارو نمیدونم در مورد دانشگاه و همس کلاسی هاتون قبل ورود به دانشگاه چه نظری داشتین ولی من دیدگاهم این بود که با ی سری ادم که دنیا دیده هستن و از شهر ها و فرهنگ های متفاوت اومدن آشنا میشم و کلی به بزرگ شدن رشد م کمک میکنه 

ولی ذهی خیال باطل با ۴ تا ادم بچه و سوسول و دو رو و کوتاه فکر آشنا شدم که رسما از زندگی به جز رقابت وحسادت و پشت بقیه حرف زدن و مسخره کردن بقیه چیزی تو زندگیش یاد نگرفتن این چیزی که میگم مربوط به 70درصد کلاسمون

دانشگاهی که من درس میخونم دانشگاه کوچیک و رنکینگ پایینی نیست و اتفاقا شهرش مرکز استان ولی کلی ادعاش که با رتبه های خوب دانشجو میگیره 

و دومین عامل میتونه رشته باشه که خوب رشته ی تاپ و اوکی نیست ولی تو خوابگاه که با بچه های بقیه رشته ها هم کلاسی هستم و که رشته هاشون خیلی اوکی و خوبه هم همین مشکل رو تو کلاساشون دارم و خیلی از دو بهم زنی های بقیه کلاس هام تو خوابگاه میشنوم

دقیقا دلیلش نمیدونم چیه ولی هرچی که باشه باعث میشه اون بهشت برینی که انتظارش داشتم از دوره ی کارشناسی اتفاق نیافته و4 ترم باقی مونده رو با کمترین تماس و ارتباط ممکن با همکلاسی هام بگذرونم 

باید بشینم ی سری قوانین و رو برای تک تک هم کلاسی هام بنویسم و گوشه ذهنم داشته باشم که اگه خواستم نزدیک بشم بهشون یادم بی افته 

و حالا این دل پر من از کجا نشات میگیره از رفتاره های بچگونه که طول 4 ترم دیدم و اخرین دعوای گروهی کلاسمون که همین ار دیبهشت اتفاق افتاد و حرف ها و فحش های رکیکی که تو گروه زده شد.....

 

 

 

مورد بعدی که باید بنویسم و یادم بمونه اینکه تو مسیر رسیدن به هدفم ی روزایی هست ک ناامید میشم و مدام تو ذهنم میگم اگه نشه جی 

ی روزهایی هست که خسته و بی حوصله میشم و میخوام زندگی همون لحظه تموم شه 

و ی روزهایی هست که مسیر و خودم گم میکنم  و روزهام بی خاصیت میگذرونم تا موقعی ک تلنگری باشه یا نباشه 

و این ماهی که گذشت هر 3 رو باهم تجربه کردم 

 

و در اخر چیز هایی که تو این ماه انجام دادم 

کامل کردن جزوه ی 2 تا درس تخصصی 

خوندن 13 درس از 504

و خوندن 50 ص از کتاب زبان اصلی ربکا 

 

دلتنگی...

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۹
  • ۱۷:۲۷

دیروز رفتم شهر دانشجویی تا جایی که میتونستم وسایلام جمع کردم 

ی چن تاییش رو تو کارتن بسته بندی کردم و گذاشتم داخل کمد همراه  ۳ تا مانتویی که دکمه دار بود و ۲ دست لباس خوابگاه و بقیش جمع کردم آوردم 

تا حالا خوابگاه رو انقد اروم ندیده بودم 

واقعا دلم برای سحر بیدار شدن های خوابگاه از صب تا شب کلاس بودن و حتی شام نداشتن خوابگاهم تنگ شده 

برای صدای بچه ها 

برا خواب صبح های جمعش و صبحونه دست جمعیش 

خلاصه بعد برگشتن از خوابگاه کل انگیزه رو از دست دادم و کلی دپرس شدم 

خیلی وحشتناک 21 22 سالگی و اوج همهمه و خنده ها تو قرنطینه به سر شه ... قرار بود بهار امسال بریم شهر و موزه هاش بگردیم و کلی حال کنیم واس خودمون که اونم نشد 

شهر خیلی سر سبز شده بود 

ولی وحشتناک تر از همه ی اینا اینه که میگن دنیا بعد قرنطینه دیگه مثل قبل نیست و همچی تغییر میکنه 

ینی ممکنه آخرین خنده های دست جمعی و از ته دل با بچه ها برگرده به همون بهمن 98 که خودمونم نمیدونستیم اخریشه ؟

سکوت

  • Agnes :)
  • يكشنبه ۳۱ فروردين ۹۹
  • ۲۲:۴۹

به هر حال دلیل نمیشه ادم های اطراف و حرفاشون انقد مهم باشه که قرار باسه ادم جواب هر کسی رو بده 

خصوصا که دنیای مجازی کهاضلا ارزشش نداره به لجن پراکنی آدماش بخوای اهمیت بدی

میتونیم اون ی ذره زبون برای تشویق و انرژی دادن به ادما استفاده کنی وهم میتونی برای ایراد گرفتن و قضاوت کردن بر اساس زندگی نکرده ی خودمون بکار ببریم 

اینجاست که شعور خودش نشون میده 

و تمرین کن سرت روی بدنت باشه نه تو زندگی دیگران :))) 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

اولین ماه سال 99 با قرنطینگی و تجربه چیز های جالبی گذشت 

اولیش چرمی دوزی بود و دوختن ی کیف پول و جا سوییجی برای خودم که الگوی جا هندزفری رم در آوردم که اونم شروع کنم 

دومیش خیاطی ...حتی بلد نبودم چرخ خیاطی رو نخ کنم ولی با کمک دیدن ویدیو های اپارات علاوه بر نخ کردن تونستم ی رو تختی و رو بالشی به همراه دوتا باکس پارچه ای برای خودم بدوزم 

به رنگ بنفش با گل های سفید :)

سومیش شیرینی پزی و امتحانش 

چهارمیش هم تموم کردن کتاب ادم های سمی که نپسندیدمش و شروع کتاب چهار اثر که اصلا جذبم نکرد و دست و دلم به خوندن ادامه اش نمیره احتمالا ملت عشق یا سمفونی مردگان شروع کنم 

این ماه 4 تا فیلم دیدم 

A danish girl

green book 

sweet novamber 

کولت 

4 تاشم قشنگ بودن 

و اخریش شروع فتوشاپ عکاسی و یاد گرفتن فتوشاپ بود 

 

 

امسال پایان هر ماه ی گزارشی از مفید بودن روز هام مینویسم ببینم که چقد به اهدافی ک اول سال نوشتم دارم نزدیک تر میشم 

خودم برای خودم

  • Agnes :)
  • يكشنبه ۱۷ فروردين ۹۹
  • ۲۱:۱۸

از طرف یکی از بلاگرای اینستا گرام دعوت شدم که خودم برای خودم ی نامه ای بنویسم طبق معمول همیشه اینحا برای من خیلی ارام بخش تر وامن تر از جاهای دیگه بود 

من عزیزم ....تقریبا از یکسال قبل ی فصل جدیدی تو زندگیت شروع شد با قبول شدن در رشته ای که مطابق میلت نبود(مطابق میل برات تعریف شده بود) و از دست دادن کسی که شاید برای اولین بار انقد جدی بهش علاقمند شده بودی یک سری مشکلات و چالش هایی رو گذروندی . اون مدتی که داشتی با این سری مشکلات سر و کله میزدی به نظر خودت سخت ترین و غیر قابل تحمل ترین اتفاقات زندگی بودن 

تو تا الان نه ی مقام خیلی مهمی توی ورزش بدست آوردی نه نقاش ماهری شدی نه حتی ی رتبه ی ۲ رقمی تو کنکور داشتی ونه هیچ مهارت خیلی خاص ومنحصر به فردی رو داشتی ولی یاد گرفتی خود خودت باشی ...یاد گرفتی وقتی چیزی مطابق میل خودت که چیزی که اطرافیان برات موفقیت تعریفش کردن نشدی جا نزنی و و بایستی و تمام قد خودت حمایت کنی 

اون روزایی که داشت به سختی میگذشت دقیقا یادم که چقد تو خودت بودی و همش ذهنت درگیر این بود که چطور میشه کنار اومد 

و من الان بهت افتخار میکنم بابت اینکه از سخت ترین روزات استفاده کردی برای شروع ی فصل جدید 

میتونستی خیلی راحت جا بزنی و تا اخر حسرت بخوری ولی تو بلند شدی و راه جدید از رشته ات برای خودت انتخاب کردی و براش تلاش کردی و قدم برداشتی 

 این روزا حتی همین که خودت رو Pیدا کردی و هر روز داری برای بهتر شدن تلاش میکنی بهترین اتفاقات ۲۱ سالگیمون هست 

ادما و روابط مختلفی رو تجربه کردی 

جلو رفتی 

سرت به سنگ خورد و بلند شی و کلی چیز جدید یاد گرفتی و تجربه کردی 

همین که اهدافی داری حاصل دیکته کردن خانواده و اطرافیان بهت نیست و چیزی که از درون خودت  بیرون اومده بهترین دستاورد ۲۱ سالگیت 

همین که داری اجزای خودت تک تک ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍Pیچ و مهره های روح خودت باز میکنی و تا خود بهتری بسازی 

تا خودت بهتر بشناسی 

با خودت بیشتر حال کنی 

و ارزش خودت بیشتر بدونی و فهمیدی که هر چیزی گه تو این دنیا میخوای بدست بیاری از دزون خودت نشات میگیره 

شاید یکی از اتفاقات مثبتی که برات افتاده تا الان فهمیدن ارزش خودت اینکه هیچ کس اندازه تو برای خودت ارزشمند نیست و  اجازه نمیدی هر کسی مطابق میل خودت باهات برخورد کنه و خیلی زود ادمای سمی رو کنار میزاری 

اتفاق کمی نیست 

اینکه بیشتر از هر موضوع دیگه ای کتاب  خود شناسی تو قفسه ی کتاب خونت داری 

بر خلاف هم سن و سالات که دنبال مد و انواع ارایش و لباس هستن 

دنبال کلاس و دوره های خود شناسی هستی و خود مراقبتی هات هر روز لیست میکنی و انجام میدی 

همه ی اینا اتفاقات خیلی خوبی هستن که خوشحالم برات داره اتفاق می افته

 

خلاصه اینکه خودت باش و برای خود واقعیت بودن بجنگ

گاه گاهی اندکی مینویسم ...