ترمک نامه:)

  • Agnes :)
  • دوشنبه ۲۶ آذر ۹۷
  • ۱۰:۴۲

بعد گذشت سه ماه اومدم تا خلاصه ای از ترم اولیس که گذشت بنویسم

با اینکه وقت نشد کامل در مورد تک تک اتفاقات این ترمم بنویسم غنیمت دونستم تا خلاصه ای از روزایی که گذشت رو بنویسم تا یک روز که بر میگردم خاطرات ترم اول رو مرور کنم

حداقل چیزی یادم مونده باشه

این ترم با همه خوبی ها و بدی هاش تموم میشه


روز های سختی که اوایل ترم داشتم و حس غریبی اولین جلسه ای کهتو کلاس نشسته بودم و وداشتم اولین جلسه ی شیمی که داشتم و اون حس غربی

و اشنا شدن با بچه های کلاس و کنار اومدن با همه اتاقی هام جز سخت ترین مراحل این ترم بود

بودن با بچه ها با فرهنگ ها و عقاید مختلف واقعا ازار دهنده است خصوصا اینکه همه اتاقی هات از نوع تک بچه ی تخس بوده باشن

و البته این باعث شد حداقل قدر دوستای قدیمی خودم بیشتر بیشتر بدونم

واینو تو دورهمی که با صمیمی ترین دوستام تو مس کافه هفته ی پیش با بهترین دوستام داشتم فهمیدم با اینکه با دوستای دانشگاه زمان بیشتری رو میگذرونم

ولی هیچ کدوم از اون روزا اون لذتی که 2ساعتی که با دوستای قدیمیم داشتم رو برام نداشت و نخواهد داشت

و قطعا برای ترم بد مصمم تر خواهم بود که اتاقم عوض کنم با هم کلاسی دیگم که  اخلاق مون باهم جورتره

تا حدی که بعضی شبا تو سالن خوابگاه روی پله ها میشینیم و حرف میزنیم :)

و از جذابیت های ترم یک این روابط مثلثی و هشت ضلعی بودن ها هست که انصافا جذابیت خاص خودش داره و قطعا کلاس ما از این روابط مستثنی نیست

تا جایی که تونستم خواستم از این روابط و حاشیه هاش دور باشم ولی خوب ی جاهایی قاطی شدم و تا جایی که تونستم خودم زود دور کردم وخدارو شکر تونستم تا حدی دور باشم  موفق شدم

و از موفقیت های خودم ب این اشاره میکنم به این مورد :)

و مورد دیگه ای که در موردش خوشحالم خوب نشون دادن خودم تو انجمن های مختلف دانشگاه بوده وفعال شناخته شدن ب عنوان اولین ترم اولی فعال تا حدی که تو مراسم روز دانشجو که از سمت انجمن برگزار میشد جز تداکارات بودم

وخیلی روز خوبی بود به تاریخ 17اذر 97

و اشنا شدن با دانشجوهای سال بالایی رشته ی خودم و وبقیه رشته ها برام جذاب بود

در کنار همه ی اینا تلخی های خودش رو م داشت

از جمله دیدن میم و دوست دخترش که روزای اول برام خیلی سخت بود خیلی سخت  وب کمک روانشناسی که داشتم تونستم باهاش کنار بیام وقوی تر از هرموقع دیگه ای باشم :)

ولی اینو فهمیدم که استرس داشتن جز طبیعی یک زندگی که مرحله ب مرحله نوعش فرق میکنه

از کنکور ب دانشگاه ب ازدواج ب شغل ختم میشه و ز بین نمیره

بسته های مشاوره ای استاد شیری رو خیلی میپسندم و بسته ی شخصیت سالمتر من رو تهیه کردم و چقد که روح وروان ادم صیقل میده

بسه روزی که همه بفهمن که روان ادما خیلی مهم تر از جسم شون و بیشتر ب خودشون برسن :)


توهم پسرای کلاس

  • Agnes :)
  • چهارشنبه ۱۸ مهر ۹۷
  • ۱۹:۱۱

انقد این روزا خوب و زود میگذره که اصلا فرصت نمیشه بنویسم فقط اینستا با عکس روزام ثبت میکنم 

فقط خواستم اینجا واس پسرای ترمکی بگم که انقد بی جنبه نباشید 

مسئول آموزش ما آقا هست ترم بالایی ها گفتن که نمایندتون بهتره پسر باشه 

یکی از اقایون داوطلب شد و بعد چن روز بابت گروه شیمی رفتم ازشون پرسیدم و باهم صحبت کردیم 

اصولا برام دختر و پسر فرق نمیکنه به همه به چشم همکلاسی نگا میکنم 

و من گروه شیمی رو بخاطر اختلاف بچه ها قرعه کشی کردم وبا اقای نماینده اسم ها رو نوشتیم 

نگو که اقای نماینده دچار توهم شده که من از ایشون خوشم اومده در این حد بی جنبه ها😐😐😐😐😐

بله کلا اقایون دچار توهم هستند 

دیده بودم تو بیان هم از وبلاگ نویسان که توهم میزنه که دخترا خیلی دوسش دارن و ایشون رو نمیده 

یکم باذفرهنگ باشید و با تفکرا عهد بوقی نرین جلو بخدا دیگه عیبه الان این تفکرات 

وقتی ی دختری بهتون کمک میکنه و راحت ازتون سوال میپرسه به معنی اینکه عاشق شما هست نیست 

اخه یکی نیست بگه عاشق چی تو بشم من اخه:/

واقعا نمیدونم بعضیا کی میخوان ب خودش بیان و یکم روشن فکر باشن :/

با عصبانیت نوشت.😣

تکمیل ظرفیت آزاد

  • Agnes :)
  • پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷
  • ۲۳:۳۹

پرستاری شهری که خودم دارم علوم پزشکیش میخونم  پرستاری ازاد قبول شدم همون الویت اولم:))))))

درست بعد اینکه دو هفته با خودم کلنجار رفتم کلنجار رفتم تا تونستم با رشته ام کنار بیام و بهش عشق بورزم

درست وقتی که واس خودم تو این رشته هدف مشخص کردم 

درست وقتی که عاشق دلبری های دانشکدمون شدم ی دانشکده ی پر درخت 😍

درست وقتی که تونسم حال خودم خوب کنم با رشته ام و قبول کنم واقعا خدا منو خواسته که آین رشته رو قبول شدم

آره درست بین این همه اطمینان درست بین این همه ک آره بابا تو ساخته شده ی این رشته ای دختر

چیزی اومد که اگه فقط دو هفته زودتر میومد ب طور یقین میرفتم پرستاری ازاد

بدون اینکه بخوام فک کنم من روحیه و تحمل این همه فشار کاری رو دارم یا نه :)

حالا انتخاب برام خیلی خیلی سخت شده 

چون من الان عاشق رشتم شدم باهاش کنار اومدم و قبول کردم و آینده ی خودم باهاش ساختم 

و حالا چیزی اومده ک من ماه ها حسرتش میکشیدم ولی الان حتی کوچک ترین ذوقی رو هم براش ندارم 

واقعا حکمت خدا نمیدونه چیه و چطور فقط میدونم خیلی بزرگه این خدا 

که با تک تک اتفاقات زندگیمون واسمون برنامه ها داره 

برای چندمین باره ک دارم ب حکمتت ایمان میارم خدا

و حالا دو راهی های سخت بین دولتی و آزاد

خلاصه عملکرد

  • Agnes :)
  • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷
  • ۰۴:۴۸

لوکیشن:تو اتاقم 

ساعت 4صبح

بعد از یک ماه اینستاگرام رو از حالت غیر فعال در آوردم و رفتم ببینم ک هم اتاقی هام در چ حد اینستا فعال هستن و بشناسمشون

بعد کلی اینستاگردی ک حجم نت را ب فنا داد اندکی از دوستان را شناختم 

تو اردوی یونی شرکت نکردم بخاطر مخالفت مامان 

ی موردی هست اینکه من از محدود شدن ب شدت تنفر دارم ولی از وقتی ک دانشجو شدم حالا انگار چن ساله هی دارم محدود تر میشم 

حتی مانتو هایی ک خریدمم ب انتخاب خودم نبود الان ک فک میکنم دوست دارم گریه کنم

همش تذکرات میشنوم بابت حجاب و نمازم 😑

بدم میاد از محدودیت 😑

وقتی تو دانشگاه هستم اصلا دوست ندارم کسی بپرسه کجایی هستی و چه رشته ای میخونی

ایضا با هرکی روبه رو میشم تو دانشگاه همین سوال ازم میپرسه

بعد ی فکری ک زده ب سرم اینکه دوست دارم نماینده شم 

ب نظرتون تصمیم خوبی هست اول ترمی؟!


حاشیه ی ترمکی

  • Agnes :)
  • شنبه ۷ مهر ۹۷
  • ۲۰:۰۴

همایش تموم شد و من تنها بودم الف برگشت شهرشون
جز آخرین نفرات از سالن همایش خارج شدم و داشتم به سمت در بیرونی میرفتم ک دوتا دختر جلو مون بودن
چون تنها بودم می خواستم بگم بیاید باهم بریم ناهار بخوریم
چن قدم جلو مون پسرای ترم بالایی واستاده بودن
ی لبخند کثیف و چندشی رو لبشون بود اون دوتا دختر رفتن سمت شون
و باز ناز و ادا باهاشون صحبت کردن پسره همش میخندید
راهم کج کردم رفتم بالای پله ها
بعد چن لحظه لود کردم که عههههه این پسره همون میم بود (همون میم ک باهاش پاییز توصیف کردم)
انقد از هم دور شدیم که حتی دیگ نمیتونم بشناسمش
بدون کوچک ترین توجهی از سالن خارج شدم
برای چند ثانیه چشم تو چشم شدیم خیلی کوتاه 😣
هیچ وقت انقد سبک فرض نکرده بودمش
ولی رفتار امروزش سبک ترین رفتاری ک ی پسره میتونه داشته باشه بود

ب قدری اعصابم خورد شد از دیدنش 

و چون تنها بودم از سالن تا خود دانشگاه کلی راه پیاده داشت 

واس لحظه ای انقد احساس دوری و تنهایی کردم 

ک تمام مسیر هر لحظه دوست داشتم بزنم زیر گریه 


گاه گاهی اندکی مینویسم ...