یاد آن ایام بخیر 🌱

  • Agnes :)
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸
  • ۱۹:۴۹

چون استفاده ام از اینستاگرام زیاد شده بود و خودمم کلافه شده بودم تصمیم 

گرفتم برای تنبیه خودم به مدت یک هفته دی اکتیو کردم

طبیعتا وقت اضافه می آوردم و نشسته بودم روی تخت و داشتم کتاب دختر پرتغال میخوندم

دقیقا نمیدونم چه فعل و انفعالاتی درونم رخ داد و رفتم انباری و دنبال اون جعبه کوچیکی که داخلش ورقه هایی بود ک خاطراتم می‌نوشتم 

بالاخره پیداش کردم 

و نشستم تک ب تک خاطراتم خوندم ی سری مربوط به سال 87 وقتی پنچم ابتدایی بودم بود 

خاطراتم این بود که خانوم معلم فلانی رو دوست داره و فرق میذاره بینمون

یا چرا امتحان قرآن 19شدم 

و بعد با ی عالمه خوشحالی ک شاگرد اول شده بودم

و بهترین شم 14 تیر 87 بود که نمونه دولتی قبول شده بودم اون موقع شهر ما تیز هوشان نداشت 

و بعدشم از دوران راهنمایی خاطره ای در دسترس نیست اصلا 

و بقیه اش میرسه به سال 91 و 92 

خیلی روزایی خاکستری بود حتی خوندم اون خاطرات بهم حس خوبی نمیداد 

اون مدرسه ی و اون معلم و اون همکلاسی ها همش ی زمینه ی خاکستری مایل به سیاه تو ذهنم جا مونده 

حتی یاد آوریش هم برام خوشایند نبود 

و بعد اون خاطراتم تو بلاگفا مینوشتم که زد حذفش کرد لعنتی 

فقط چیزی که برام جالب بود این بود که اون موقع ی دوستی داشتم که یادم خیلی صمیمی بودیم و هر جای ک اسمش اومد نوشتم فاطمه ی گل 

ولی اون ادم الان تو زندگیم هیچ نقشی نداره و فقط میدونم همین روزا مراسم عقدش بوده 

و دنیا چقد عجیب  روزایی که ی سری بهترین کس زندگیت بودن الان هیچ نقشی ندارن

و اونم به هیچ دلیل فقط گذر زمان 

و دنیا واقعا جای عجیبیه :) 

  • نمایش : ۱۶۶
  • فتل فتلیان

    دنیا پره از این ادما که میان و میرن ، یه سری موندگار میشن و یه سری یادگاد

    اهوم :) 
    گلاویژ ...

    شاید چون آدما تاریخ انقضا دارن...

    خیلی خوب توصیفش کردی
    ادما تاریخ انقضاء دارن
    عالی بود نویسنده جانم
    گاه گاهی اندکی مینویسم ...