زندگی خوابگاهی

  • Agnes :)
  • يكشنبه ۱۶ دی ۹۷
  • ۱۵:۵۳

از دوران راهنمایی همیشه دوست داشتم ی روز بشه که زندگی خوابگاهی رو تجربه کنم


زندگی خوابگاهی خوبه خیلیم خوبه ب شرطی ک هم اتاقی های پایه و خوب داشته باشیم و برعکس اگه هم اتاقی های خوبی نداشته باشی 

زندگی خوابگاهی رنجی بیش نیست برات 

 من که هم اتاقی های خوبی ندارم یا بهتره بگم با هم اتاقی هام نمیسازم خیلی دارم اذیت میشم بطوری که دارم لحظه شماری میکنم واس تموم 

شدن این ترم و عوض کردن اتاقم 


هم اتاقی هام هم کلاسی هامم هستن ولی حالم ازشون بهم میخوره الان که دارم براتون مینویسم سرشار از یک انرژی منفی ام که دوست دارم تک تک شون خفه کنمممممممممممم

ی اتاق 6 نفره 

اولی الف:تک بچه  زبون دراز کم تحمل و خیلی بدون ملاحضه حرف میزنه اصلا رعایت نمیکنه تنبل دوسال هم کوچک تر از من و تازه ب دوران رسیده

از خوبی هاش بخوام بگم نسبتا دلسوزه و کمی تا حدودی مهربان 

ایشون تو خوابگاه از لوازم یک بار مصرف استفاده میکنه تا ظرف نشوره :)

و چیزی که ازش خیلی بدم میاد اینکه بیش از حد رک و اصلا تو حرف زدنش مراعات نمیکنه و اخرین باری که ازش نارحت شدم این بود که سر سوالی که پرسیدم با صدای بلندو طلب کارانه جواب داد هیچی مثل اینکه یکی سرم داد بزنه اعصابم خورد نمیکنه و برگشتم بهش گفتم چرا میزنی؟

از تازه ب دوران رسیدگیش در همین حد بگم که ما همون روز اول فهمیدیم که هم ماشین داره هم خونه :)

دومی سین:شمالی ب شدت بی نظم هر جی تو اتاق گم بشه از زیر تخت سین پیدا میشه و  لجباز و  حسود و پر از ادعا و بی ادب و مسخره گر 

اوایل رابطه ی خوبی باهم داشتیم ولی کم کم دیدم داره با این راحت بودن خیلی بی مرز رفتار میکنه و بهم بی ادبی میکنه بیشتر از این اجازه ندادم ک جلو بیاد و باهم سرد شدیم 

من بر خلاف سین ادم با حجابی نیستم ارایش میکنم موهام بیرون میزارم ولی حد خودم رعایت میکنم 

بارها برگشت بهم گفت بهت میاد ک 5تا دوست پسر داشته باشی و5تا تو اب نمک خوابوندی 

تا 3بار به حرفش خندیدم و عکس العمل نشون دادم ولی تکرار این حرفش بهم توهین بود ینی من انقد بی بند وبار بنظر میرسم :(

من بیشتر   دوست دوران دبیرستام تو شهر دانشجویی هستن قطعا اونا ترجیح میدم ب هم اتاقی هام چند باری ک باهاشون بیرون رفتم کاملا و واضح حسودی سین رو احساس کردم حتی وقتی که از بیرون اومدم باهام دیگ حرف نزد 

از ادمایی که بقیه رو مسخره میکنن خیلی بدم میاد من ادم166 قدمه 53کیلو  وزنمه ادم نسبتا لاغری دیده میشم بار ها لاغر بودن من مسخره کرده و درحالی که خودش هم قد من 112کیلو وزنشه تا حالا ب خودم این اجازه رو ندادم ک بخوام مسخره اش کنم یا حتی تا حالا ازش وزنش بپرسم 

بار ها شده رنگ مانتویی ک میپوشم مسخره کنه و یا پوتتین ساق بلندام  تا حالا عکس العمل بدی نشون ندادم و سعی کردم ک مدارا کنم 

و خیلی پول  ودارایی باباش ب رخ بقیه میکشه  و فک میکنه خیلی پول دارن 

و ی رفتاری که کرد بعدش باهاش حرف نزدم این بود که وقتی ساعت 11/30شب بود داشتم با شین چایی میخوردیم یهو اومد و برق اتاق خاموش کرد گفت نیم ساعت از خاموشی گذشته 

بعد از اون خیلی ازش بدم میاد :( 

میم : هم شهری الف فوق العاده لوس و مامانی و کم تحمل  و همچی بهش بر میخوره و  خود بین 

اوایل ک فقط گریه میکرد و شبیه افسرده ها بود و بیشتر موقع رفت و امد میکنه هنوزم 1ساعت با شهرشون فاصله است.و همیشه باعث میشد تنها بمونم بعد دانشگاه بر میگشت خونه 

در واقع هر موقع اون میخاست من بودم کنارش ولی اون هیچ وقت نشد ک حس کنم کنارمه

خیلی سع کردم بهش کمک کنم با اینکه گرفته بود تنهاش نذاشتم و بارها بیرون رفتیم تا حالش بهتر بشه ولی در مقابل هیچی ازش ندیدم 

چندین بار باهم برنامه ریزی کردیم ک بریم باشگاه ولی زد زیرش قرار شد بریم کلاس زبان زد زیرش 

اخرین باری که ازش  تا حد زیادی فاصله گرفتم موقعی بود ک حالش گرفته بود و ب جای سلف رفتیم تو حیاط رو چمن ها غذا بخوریم و هیچ کدوم از بچه ها نیومدن ولی من قبول کردم 

دو لقمه از غذاش ک خورد گفت من دیگ نمیخورم  و میرم بیرون دانشگاه قدم بزنم :////// در حالی که من بخاطر اون اومده بودم بیرون از سلف 

و رفت و من تنها موندم تو حیاط رو ی چمن تنهایی غذا خوردم :///

بعد اون خیلی ازش فاصله گرفتم وقتی یکی انقد خود رای و برا بقیه ارزشی قائل نیست بهتر همون نباشه 

ویک بار اساسی باهاش دعوا کردم  و سر خود رای بودنش ک اولین دعوای دوران دانشجوییم بود :/

شین :ی دختر فوق العادع ساده  ک اجازه میده همه بهش توهین کنن و ب قدری خودش بی ارزش نشون داده تو کلاس و خوابگاه

باهاش مشکل خاصی ندارم 

ولی سادگی و احمق بودن بی حد مرزش خیلی رو اعصابمه 


خیلی وقته ازشون فاصله گرفتم و با با دوستای دوران دبیرستانم  بیرون میرم یا با صبا هم کلاسیمه ولی هم اتاق دیگع میشه 

بیشتر با هم اتاقی های صبا بیرون میریم 

و حالا این بود از زندگی ن چندان خوب خوابگاهی من 

گاهی اوقات فکر میکنم انقد برا خودم زیادی حد و مرز قائل شدم ک ب سختی میتونم ی نفر انتخاب کنم ولی اگه این حد و مرزام نباشه خیلی احساس بی هویت و بی شخصیتی میکنم 

نمتونم هر رفتاری رو تحمل کنم و اجازه بدم هر طوری ک دلشون میخواد باهام بر خورد شه 

همیشه قبل دانشگاه مامانم بهم میگفت تو نمیتونی دوست پیدا کنی انقد ک ادم شلخته و بی ملاحضه ای هستی در حالی ک الان میبینم خیلی با نظم تر از بقیه ام و خیلی با ملاحضه تر من هیچ وقت کسی رو مسخره نمیکنم من هیچ وقت از بقیه برای منافع خودم استفاده نمیکنم  من هیچ وقت با دید مالی ب بقیه نگا نمیکنم  و تحقیرشون نمیکنم 

انقد مامانم برام سخت گرفت انقد تحقیرم کرد ولی الان ک تو دانشگاهم میبینم من خیییییلی بهتراز بقیه ام خیلی با ادب ترم 


  • نمایش : ۴۴۵
  • tiktik tiki
    کلا تجربه ثابت کرده با همکلاسیت هم اتاقی نشو!
    بنظرم توام مثه من که روی خانم ز حساس شدم حساس شدی و فوکوس کردی رو اخلاقایی که بنظرت غیرعادی و مسخرن تنها راهش قبل از عوض کردن اتاقت دایورت کردن موضوع باشه ینی برات مهم نباشه و وقتی کاری میکنن عصبی میشی فکر کن ندیدی یا حرفی زدن فرض کن نشنیدی ولی ترم بعد حتما اتاقتو عوض کن!
    تیکی نظر نمیدی نظر دادنی ویران میکنی😁
    کلا ادم حساسیم 
    یکم برام برام  سخت ولی چاره ای نیست 
    فتل فتلیان
    اون حد مرزاتون خیلی هم خوبه منم دارم 
    رفیق کم باسه ولی تک باشه 
    زندگی خوابگاهی افتضاحه  من شخصا کلا با مستقل بودن راحت ترم و الانم با هم اتاقیام مشکل خاصی ندارم ولی باهاشونم حال نمیکنم 
    ایشالا که تو این ترم جدا خونه بگیرمو راحت بشم
    کم باشه ولی تک باشه فقط این جمله واقعا همینطوره چرا من زندگی خوابگاهی را دوست دارم ولی به شرطی که هم تعداد نفرات اتاق کم باشه همون دوستات پایه تر باشند خونه که خیلی خوبه ولی خوب واسه ما دخترا یکم محدودیت هست و اگه خونه امن پیدا کردن سخته
    نیلوفر
    یه بار با مدرسه رفتیم اردو مسافرت مشهد.۴ روز تو اتاقای ۶ نفره بودیم.از قبلش مامانم دقیقا مثل مامان تو بهم میگفت تو با این شلختگیو بی نظمیت وای به حال هم اتاقیا و مراقباتون اما اونجا میدیدم که از همشون منظم تر بودم و حرف گوش کن تر زودتر از همه اماده میشدم.
    نمیدونم شایدم تاثیر داشته حرفاشون وقتی بهمون اینطوری میگن باعث میشن ما اون رفتارارو نکنیم.
    تو همون ۴ روز نمیدونی چه قدر خداروشکر میکردم که خواهر برادر ندارم با وجودی که دوستای صمیمیم بودن هم اتاقیام، ولی اصلا باهاشون نمیساختم.D;
    منم مامانم همیشه می زد تو سرم �‌گفت تو نمیتونی بسازی با هم اتاقی ها ولی الان میبینم که من خیلی بهتر است همشونم خداییش ما اگه از ۳۰% بد تر باشیم از ۷۰ درصدی دیگه بهترین فقط مامانا الکی تضعیف روحیه می کنند و اعتماد به نفس آدم و پایین میارن
    tiktik tiki
    کیو ویران کردم؟؟ 
    نه بابا من؟؟؟؟؟؟ویران؟؟؟؟
    بابا من نسیم ملایمم نیستم😎
    ازت انتظار نداشتم ای یه او هفت خط کامنت بنویسید واسه همین گفتم که ویرانم کردی😁
    ، راستی تی کی خرید اینترنتی می کنی خصوصی لباس یا کفش راضی هستی اندازه و سایز ۶ مشکلی برات به وجود نمیاره
    dreamer :)
    خوشبختانه از هم اتاقیام راضی ام اما وای از یکی که اتاق کناریمونه اما چون با هم اتاقی من دوسته همش میاد اتاق ما..و خب اگه به خاطر هم اتاقیم نبود قطعا تا الان ی برخورد وحشتناک باهاش میداشتم..راستش ب نظر من آدمای خودخواه.و مغرور ک خودشون رو خیلی قبول دارن و مامان باباشونم حسابی لوسشون کردن تو خوابگاه غیرقابل تحملن و چه بسا تو دانشگاه! آخه چرا مردم بچه هاشونو درست تربیت نمیکنن😁
    راهی جز تحمل و دوری از این آدما وجود نداره البته تا ی مرزی..از ی جایی ب بعد دیگه توهین به خوده هیچی نگفتن..کار خوبی میکنی اتاقتو عوض میکنی ک از این جنگ روانی خلاص شی
    میدونی اصلا اینا مامان باباشون اینا رو انقدر مغرور و خودخواه بارآوردن مثلاً هم اتاقی من که یک ساعت راهه واسه یک هفته مامانش شام درست میکنه میاد تو از فریزر خوابگاه نگهشون میداره که از غذای خوابگاه نخوره یا مثلا یا مثلاً هر روز رفت و آمد می کند که اینو مامان و باباش اجازه میدن که انقدر لوس باشه مثلاً مامان بابای من عمرم بزارند من توی هفته چهار پنج بار بیام شهرام و برگردم قدر هم اتاقی را بدون واقعاً هم اتاقی خوب نعمتی بی پایان که من این ترم به این پی بردم
    tiktik tiki
    عزیزم در خصوص لباس خداروشکر فقط یکبار برام گشاد شد
    درباره کفشمم اشتباه از خودم بود یه سایز بزرگتر سفارش دادم در کل راضیم😊
    میم . الف
    پاشو بیا تبریز خودم هواتو دارم😎
    الهی من بب فدات
    توسال بعدبیااینجا باهم اتاق بگیریم
    میم . الف
    خدا نکنه عشقم😙😘

    پاشو بیا تبریز قشنگه میای با خودم زندگی میکنی😆😂
    ازالان میزنی
    زیرش؟ 
    گاه گاهی اندکی مینویسم ...